دوره متوسطه / شعر و روضه حضرت علی اصغر (ع) – در شب عاشور گفتم یاور و انصار را


 

سبک مجلسی 8 شعر و روضه

 

در شب عاشور گفتم یاور و انصار را
من در این صحرا برای دادن سر حاضرم
نا گهان برخاست از جایش حبیب و گفت من
گر شود از تیغ کین صدپاره پیکر حاضرم
از علی اکبر چو پرسیدم ز جا برخاست او
گفت با یک نعرۀ الله اکبر حاضرم
از علمدارم چو پرسیدم علم بگرفت و گفت
گر شوم از تیغ کین صدپاره پیکر حاضرم
گفتم ای یاران ز ما تیر بلا خواهد هدف
بــا زبــان بــی زبانی گفت اصغر حاضرم
(از یه لاله پرپر شده شهید غالمعلی این چند بیت رو بخونم)
بابای ما دیگه سقا نداره
بره و برای ما آب بیاره
دیگه از تشنگی فریاد نزنید
بچه ها پیش بابا داد نزنید
من از اون گوشۀ خیمه می دیدم
حرفهاش ُ با قوم کافر شنیدم
بچه ها دست بابا خونی شده
گمونم شیش ماهه قربونی شده
عباش ُ طوری رو اصغر کشیده
معـلومه خیلی خجالت کشیده

 

مرحوم حاج شیخ رضای سراج رو بعضی ها دیده بودن، منبری قَدَر، با حال، باسوز، ید طولایی تو روضه خوندن داشت، ایشون می گفت : «یه شب از منبر می رفتم طرف خونه، زیر گذر دیدم یه جوونی ایستاده، یه بچه ای رو بغل کرده داره اشک می ریزه ، فکر کردم فقیره اومدم دست تو جیبم کنم سرش رو بلند کرد من ُ شناخت، سلام کرد، گفت: “حاج آقا گدا نیستم، اما بیچاره ام، گرفتارم، درمانده ام.” گفتم: “چیه؟ می تونم کمکت کنم.” گفت: “این بچه که تو بغل منه، بچه منه، صبح تا شب مریض بوده، عیالم دست تنها بدون اجازه از خونه بیرون نرفته، وقتی اومدم، گفت: (بچه داره تو تب می سوزه.) گفتم: (بده من بچه رو می برم پیش طبیب.) بین راه بچه رو دستم جان داده، می خوام خونه برگردم خجالت می کشم.”»
یه وقت دیدن ابی عبداهلل این قنداقه رو بغل کرده… مختار وقتی قتله کربال رو به سزای اعمالشون می رسوند؛ از یکی که خیلی قسی الْقلب بودپرسید: «هیچ دلت سوخت توی این ماجرا ؟» گفت: «آره مختار، یه جا خیلی دلم به حال حسین سوخت.» گفت: « کجا ؟» گفت: «وقتی دیدم این قنداقه رو بغل کرده، هی یه قدم میره یه قدم برمی گرده، خیلی دلم برا حسین سوخت.»
اومد پشت خیمه یک قبر کوچکی کند نماز خوند به بدن اومد بدن ُ دفن کنه، یه وقت دید یه صدای ناله ای میاد ، یکی صدا می زنه : «حسین جان! صبر کن یه بار دیگه بچه ام ببینم.»

 

بانوای : حاج مرتضی طاهری

 

سبک قبلی در دوره متوسطه ، شعر وروضه(دخت رسول و این همه خونین جگر چرا) – سبک بعدی در دوره متوسطه ، شعر وروضه(رسید وقت جدایی دگر خداحافظ)

Back to top button